محمد حسین لطیفی کاگردان سینما تلویزیون کشورمان شب گذشته در برنامه برمودا حاضر شد و در ابتدا درباره موقعیت رفتنش از ایران گفت: موقعیت رفتن از ایران را به دفعات داشتم اما نرفتم. حتی یادم است که در یکی از کشورها میهمان دوستم بودم و از اداره مهاجرت آمدند و گفتند نمیخوایید اینجا بمانید؟ گفتم شاید اگر من یک صنعتگر یا یک طبیب بودم شاید به مهاجرت فکر میکردم اما به اصطلاح امروزی ها که خودم قبول ندارم میگویند هنرمندی؛ خب هنر و هنرمندی یک کسی که سالها توانسته در کشور خود موفق شود رفتنش شدنی نیست.
وی ادامه داد: در هر کشوری که من را ببرند و به حساب ریشهام را بزنند و جای دیگری بکارند من گلخانه ای میشوم و اتفاقی میافتد که دیگر آن آدم نیستی و نمیتوانی آن خلاقیت را داشته باشی. در کمال تاسف بزرگانی را دیده ام که پایشان را آن طرف گذاشتند و پس از آن دیگر اثر موفقی از آنها ندیدیم که این درسی برای من شد.
لطفیان درباره ازدواجش گفت؛ سال ۱۳۶۱ازدواج کردم و ۴۱ سال از آن زمان میگذرد. با همسرم قوم و خویش بودیم و در واقع برای اولین باری که پای صحبت نشستیم خاطرم هست که همه سعی کردند بگذارند ما حرف هایمان را بزنیم و بعدها فهمیدم که فقط من صحبت می کردم و همسرم فقط میگفتند بله یا سر تکان می دادند.
وی درباره بزرگترین ترس دوران کودکیاش بیان کرد: عموما بزرگترین ترس بچهها از دست دادن والدینشان است و من فکر می کنم بزرگترین ترس من در کودکی همین بود و با اشک از خواب بیدار میشدم.
وی درباره این سوال که حاضرید کدام عضوی از بدنتان را از دست بدهید گفت:آپاندیس که البته می گویند گلبول سفید میسازد.
به گفته برخی آقای لطفی رفیق باز است و به برخی از دوستانش نه نمیتواند بگوید و گاهی جلوی دوربین کارگردانهای کم تجربه رفته است از این جهت لطفیان گفت: واقعیت این است آن چیزی که معتقدم و سرکلاس هایم میگویم این است که نباید بپذیری که با یک کارگردان کار می کنید یا اگر پذیرفتید بایستی حرف آن را درست انجام دهید تا اینکه خود مختار خودت فکری کنی در مجموع شاید لکه رنگی بر روی تابلو باشد اما تمام تابلو را بهم میریزد.
وی ادامه داد: برایم اینقدر سخت است که وقتی میروم جلوی دوربین شبیه گربههایی که وقتی سیبیلشان را میکنند میشوم و معمولا ده دقیقه تلاش می کنم و باید خود را تطبیق دهم که کارگردان نیستم و باید بر این تمرکز کنم که دیالوگهایم را چگونه بازی کنم. این تجربه برایم مفید بود و میدانم برای راهبری بازیگری، از دیالوگهایی که تا قبل از اینکه بازی کنم استفاده نمیکردم اکنون برای بازی بازیگرم استفاده میکنم و من سمت دیگر دوربین بیشتر حالم خوب است چون کار سختتر است.
وی درباره اینکه در حلول و خلوت خود کدام اثر خود را به یاد میآورید و دغدغه اش را دارید گفت: صاحبدلان. داستان اینطور است که خیلی وقتها ما خودمان طور دیگر فکر میکنیم. برای مثال کسی که نماز شب میخواند فکر میکند رستگار شده است و در حق چهل مومن دعا میکند و نمیداند که همان شب که گفت من رستگار شدم فایل خود را بست و آدم خیلی باید مراقب باشد. وینکه می گویند آقای لطیفی جایزه فجر از آن شما شد یک لحظه باید به خوب نهیب بزنید که لامصب تمام این کلمات ممکن است تو را به پایین بیندازد. اینکه برایت صندلی میگذارند؛ جان مادرتان برای من صندلی نگذارید من دست دارم و میتوانم برای خود صندلی بیاورم و کسانی که با من کار کردند میدانند تا اینجای کار چنین بوده است و میتوانند شهدت دهند.
وی ادامهداد: همیشه گاهی وقتها با خود میگویم و طلب مغزت میکنم که من بدترین است. منی ات و من بودن چیزی است که واقعا میخواهم خدا از هرکسی دور کند و در ابتدا خود من.
وی در پاسخ به این سوال که اعتقادی به تخصصی بودن ژانرها دارید؟ گفت: بله، چون من دست آویزم و در قصه با آدمها کار دارم سعی میکنم از طوفان فیلم بیرون بیایم.
این کارگردان در ادامه گفت: همه معجزه را دوست دارند که اگر کسی بگوید نه، دروغ میگوید. برخی میگویند ای کاش به معجزه اعتقاد داشتیم و اتفاقات اتفاق میوافتادند.